«آیا داستان آن دیوانه را نشنیدهاید که در روز روشن چراغ به دست در پیِ خدا بود و مدام فریاد میزد که «خدا را میجویم، خدا را میجویم!» امّا فریادهایش موجبِ خندهی دِگرانی شده بود که دیگر به خدا اعتقادی نداشتند. از آن جمع یکی گفت: آیا او گم شده است؟ آیا او کودکی گمکرده راه است؟ آیا از ما ترسیده و پنهان شده است؟ و بدینسان مردم کوچه و بازار خنده سر دادند. دیوانه در میان جمع آمد و رو به آنها گفت: «هم اینک به شما خواهم گفت که او کجاست، من و شما، یعنی ما، او را کشتیم، ما همه قاتل خدا هستیم!» (نیچه/حکمت شادان)
این روزها بازار انتقاد از «پول فیات» چه داغ که نیست. همه از بیپشتوانه شدن پول فیات، از جَعل بیقاعده و قانون اسکناس سخن میگوییم. پول فیات بزرگترین پروژهی إسکم تاریخ شده و همهی ما این روزها حس و حال قربانیانِ هولوکاست به دست نازیسمِ بانکهای مرکزی را داریم. همه این احساس را داریم که در کورههای چاپِ اسکناسِ بانکهای مرکزی سرمایهیِ عمر خود را به خرمن آتش سپردهایم و حالا از آنان بهعنوان بزرگترین جنایتکارانِ مالی تاریخ بشریت یاد میکنیم، تبهکارانی که «پول کُشی» کردهاند.
در اینکه بانکها هر روز در حال ثبت سقف تاریخی جدیدی در بازار شیّادی هستند، حرفی نبوده و نیست. در اینکه بانکها موجسوارانی بس حرفهای بر امواج دریایِ خونِ دل مردم بوده و هستند هم شکّی نیست. و باز هم شکی در این نیست که رسالتِ تار عنکبوتِ سیستم بانکی، چیزی جز مکیدن دائمیِ شیرهی جان مردم و زادوولد عنکبوتهای بزرگ و بزرگتری در کسوتِ شرکتها، مؤسسات، دولتها و ژنهای بی عار و درد نبوده و نیست.
امّا یک سؤال: آنها آنچه که باید کردند، ما چه کردیم؟؟
ازآنجاییکه تاریخ همیشه ثابت کرده که در بطنِ باورهای عمومی و شایع، همواره ردپایی از سادهانگاری وجود داشته است، به خود میگویم شاید داستانِ رایجِ پول و علّت بیپشتوانه شدنش را بتوان به شکل دیگری هم روایت کرد. همیشه اینطور شنیدهایم که: «روزی یک شیّادِ بانکدار به این ایده رسید که با پول دیگران جعلِ اعتباری در قالبِ وام کند و ...» ادامهی این داستان تکراری را همه ی ما بهخوبی میدانیم. امّا یک روایت کمتر شنیده شده هم شاید در میان باشد. روایتی که از منظری دیگر برای ما توضیح میدهد که چگونه «پولی» که ریشهی حرکت از سنت به مدرنیته بود، «پولی» که با یک شعبدهبازی جالب، کیک اقتصادی دنیا را رفتهرفته بزرگ کرد و سهم بیشتری از این کیک را نصیب مردم نمود، اینگونه از چشم افتاد؟
«فهمِ نقش حقیقیِ علم اقتصاد در تاریخ مدرن کار سادهای نیست. کتابهای کاملی در این زمینه که چگونه پول دولتها را بنا و منهدم کرده؛ افقهای جدیدی را گشوده و میلیونها نفر را به بردگی کشانده؛ چرخهای اقتصاد را گردانده و صدها گونه از موجودات را بهسوی انقراض رانده؛ نوشته شده است. بااینحال، برای درک تاریخ اقتصاد مدرن، درحقیقت باید فقط معنای یک کلمه را درک کنید و آن کلمه «رشد» است. در ایّام خوب و بد، در سلامتی و بیماری، اقتصاد مدرن مانند نوجوانی غوطهور در هورمون، در حال رشد بوده است. اقتصاد هر چیزی را که پیدا کند میروبد و زودتر از اینکه بتوانید بشمارید چند اینچ چاقتر میشود» (یوال نوح هراری)
امّا آن روایتِ دیگر چیست؟ بیایید کمی قصّه بگوییم:
یک روز حسن آقا، بنّای مورد اعتماد و کار درستِ محل، پسانداز خودش رو پیش هوشنگ خان که بهتازگی بانکی در محل تأسیس کرده بود می بره و ازش میخواد که پولش رو براش نگهداری کنه. هوشنگ خان هم باکمالمیل از این کار استقبال می کنه. بعد از رفتن حسن آقا، ممّدآقا که تو فکر راه انداختن کسب و کاری بود، سراغ هوشنگ خان که شهرهی نیکوکاری(!) در شهر بوده میره و ازش می خواد تا پولی بهش قرض بده که بتونه یه نونوایی راه بندازه. هوشنگ خانِ خوش قلب ما هم پول حسن آقا که یک میلیون تومن بود رو به ممّد آقا میده و بهش میگه بعد از راه انداختن نونوایی باید دو میلیون به من برگردونی. ممّد آقا هم با خوشحالی قبول میکنه و سر موعد مقرّر، «بعد» از راه انداختنِ نونوایی، کسب درآمد و اشتغالزایی برای بچّه های محلّه، پول هوشنگ خان (ببخشید یعنی پول حسن آقا) رو با سودش برمی گردونه!
و اینگونه بود که مفهومی به نام «اعتبار» چشم به جهان ما گشود. اعتبار چه بود؟ همین که هوشنگ خان به امید «آینده» و با اعتماد به موفقیّت ممّد آقا در یک چشمبندی یک میلیون تومان را برای او دو میلیون میکند. همه یقیناً خواهیم گفت که این داستان، داستانِ یک طرح پانزی است، امّا آیا این نتیجه را هم خواهیم گرفت که پس بر این اساس «بنیان تمام اقتصاد مدرن» بر یک طرح پانزی ریخته شده است؟ و اگر چنین گفتیم، کدام یک از ما پانزیستیزانِ مدرن حاضر است که به شرایط اقتصادیِ پانصد سال پیش از میلادِ مفهوم اعتبار برگردد؟ (اگر صادقانه به خود پاسخ دهیم کافیست). پس ایراد کار در خود مفهومِ اعتبار نیست، ایراد شاید جای دیگری است؛ لذا شاید از منظری دیگر، این ایده فقط «ادای احترامی به تخیّل شگفتانگیز بشر» بوده است. عیبِ می چون که بگفتیم، هنرش نیز بگوییم؟؟
«بشــر هزاران ســال در این مخمصه گیر افتاده بود. درنتیجه، اقتصادها همینطور منجمد شــده باقی مانده بودنــد. راه گریز از این دام فقط در عصر مدرن و با پیدایش نظامی جدید بر اساس اعتماد به آینده کشــف شــد. در این نظام، مردم با هم توافق کردند که کالاهای خیالی - کالاهایی کــه در زمان حال وجــود ندارند - را با نوع خاصــی از پول که «اعتبار» مینامیدند نمایش دهند. اعتبار ما را قادر میسازد که زمان حال را به بهای آینده بسازیم. اعتبار بر این فرض استوار است که «منابع آتی» ما بســیار فراوانتر از «منابع فعلی» مــا خواهند بود. اگر بتوانیم در زمان حال چیزهایی را با درآمدِ آیندهی خود بسازیم، گسترهای از موقعیتهای جدید و شگفتانگیز پدیدار خواهد شد» (همان)
درست است که ما همیشه از سرشتِ شیّادانهی هوشنگ خان صحبت کردهایم. امّا اگر ممّدآقاهای قصّهی ما به تعهّد خود درقبالِ تولید کار و ارزش حقیقی پایبند میماندند، اگر اعتبار ایجاد شده را صرف اعتبارآفرینیهای دیگر، صرف دلالبازی و سفتهبازی نمیکردند، اگر این اعتبار صرفِ سرمایهگذاری بر روی جنگ و بردهداری نمیشد، اگر از یک زمانی به بعد سرمایهگذاری بر روی «نرخ سود» خودش یک سرمایهگذاری پرسود محسوب نمیشد، اگر «اعتبار» همچنان وسیله باقی میماند و به هدف بدل نمیشد، آیا بانکها میتوانستند رفتهرفته کورههای چاپ اسکناس خویش را بزرگ و بزرگتر کنند؟
آیا نباید بگوییم که ما در اینجا با یک رابطهی طرفینی روبرو هستیم؟ رابطهای که نشان میدهد به هر میزان که بانکها در تولید اعتبار پیش رفتند، ما هم کاشفِ ناشناختههای وادیِ حرص و طمع شدیم. در مسیر همین اکتشافات نبود که کمپانیهای هند شرقی، می سی سی پی و... را کشف کردیم؟ در همین مسیر نبود که شکارچیِ برده برای مزارعِ بزرگ نیشکر آمریکا شدیم؟ میگویم «شدیم/کردیم» چون انسان را یک «صیرورتِ تاریخی» میدانم نه یک موجود تک افتاده در گوشهای از صفحات تاریخ.
این روزها با ظهور تکنولوژی بلاکچین و آفرینش بیتکوین، شاد و خرسندیم که میخواهیم از اردوگاههای کار اجباریِ بانکها و دولتها رها شویم. کار به این ندارم که این آرزو تا چه اندازه دستیافتنی است. قصدم این است که بگویم «اعتبار» هم از روز اوّل، بنای آن نداشت که زنجیری بر پای ما شود، بلکه میخواست بر وضعیتِ نابسامان اقتصادی و معیشتیِ ما مُهر پایان بزند و منجلابِ انحصار پول در دست گروهی خاصّ از ساکنانِ قلعهی بورژوا را برای همیشه بخشکاند، اما درنهایت آن شد که میبینیم. تاریخ همیشه تکرار اشتباهات گذشته به دست افراد جدید بوده است؛ لذا اگر همگام با انقلابِ علمی بلاکچین در درون ما نیز انقلابی رخ ندهد، سالها بعد خبرگزاریهای مریخ داستان شیّادی به نامِ ساتوشی ناکاموتو را برای فرزندانمان نقل خواهند کرد.
حالا شاید ارتباط قصّهی «مرگ خدا»ی نیچه با این نوشتار کمی روشن شده باشد. شاید حالا بهجای آنکه «فقط» انگشت اتهام به سمت بانکها و دولتها گرفته و هم صدا با اشرافزادگان مدرن و خبرگزاریهای متجمّلانه ی آنها (که هیچ معلوم نیست به کدام نیّت بشردوستانهای اینچنین دلسوز ما شدهاند) دائماً از فساد بانکی و بلایی که بر سر بشریّت آورده است دم بزنیم، کمی هم به نقش تاریخی خود در زمینهسازی چنین شرایطی بیندیشیم. اگرچه این اندیشیدن سودی به حال آنچه که گذشته ندارد، امّا شاید برای آیندهی کودکِ نوپایی به نام بیتکوین مفید باشد. شاید حالا بتوانیم با خود بگوییم: «ما و آنها (بانکها) دست در دست هم پول را کشتیم!».
این نوشتار را با نقلقول دیگری از آقای یوال نوح هراری پایان میدهم:
«در طول چند ســال اخیــر، بانکها و دولتها به شــکلی جنونآمیز در حال چاپ پول بودهاند. همه میترسند که بحران اقتصادیِ فعلی، رشد اقتصاد را متوقف کند؛ بنابراین، آنها در حال چاپ تریلیاردها دلار، یورو و ین بوده و این «اعتبار ارزان» را به درون این نظام سرازیر میکنند به امید آنکه که قبل از ترکیدن این حباب، دانشمندان، فنآوران و یا مهندسان بتوانند چیز بســیار بزرگی را کشــف کنند. همه چیز وابسته به افراد حاضر در آزمایشــگاههاســت. اکتشافات جدیــد در زمینههایی ماننــد فناوریِ زیستشناسی و فنــاوری نانو میتواند صنایع کاملاً جدیدی را به وجود آورد کــه ســودهای آنهــا بتوانــد از تریلیاردها پول ساختگی کــه بانکها و دولتها از سال ۲۰۰۸ به بعد به وجود آوردهاند، «پشتیبانی» کند. اگر آزمایشگاهها نتوانند قبل از ترکیدن این حباب، این انتظارات را برآورده سازند، ما در آستانهی ورود به ادوار دشواری خواهیم بود»
پینوشت:
1. شاید در کنار فناوری زیستشناسی و نانو بتوانیم به تلاشهای بشردوستانهیِ(!) ایلان ماسکها برای زندگی در مریخ و حتّی احتمالِ بروز جنگهای مصلحتی نیز اشاره کرد. شاید بازار اخبار نزاع بین روسیه و اوکراین این روزها کمی بیش از حدّ داغ شده است!
2. این سطور با الهام از نوشتههای آقای یوال نوح هراری نگاشته شده است.
برای خواندن مطالب بیشتر از این نویسنده: توییتر/ مهدی